امروز روز خوبی بود

مفید نزدیک به پنج ساعت درس خوندم

ح جون بهم زنگ زد دو بار 

عصر هم با ن رفتیم شاپینگ سنتر 

شام مک دونالود خوردیم

خدا کنه چاق نشم

این هفته به خیر گذشت

دیگه تموم شده بود و قرار بود هر کسی بره دنبال زندگیش

من نگه داشتم

هیچ قولی این بار داده نشد

یه سری جاها تحمل کردم 

نه که بخوام تحمل کنم چون گیردادنهام به چیزایی بود که چندان اهمیتی نداشت

سعی کردم توقعهای بی جای خودم رو کم کنم

یه کم از خودخواهی های نا خواسته ام بگذرم

آروم باشم

زندگی در سکوت رو تجربه کنم 

یه کم فکر کنم

یه کم بی خیال بشم و کم جوش بزنم

هفته خوبی بود به نسبت قبل 

آشپزی کردم و لذت بردم از این کار

کم کم همه چیز بهتر شد

نمی گم مثل سابق شد

ولی بهتر شد

خبر خیلی خیلی خوبی دیروز رسید 

اونقدر خوشحال شدم که باورم نشده که حقیقت داره

ح اینجا کار گیر آورده و دیگه می شه که دور از هم نباشیم

تنها نگرانی الان کار منه که سعی می کنم با مثبت فکر کردن و تلاش بیشتر

روزای سخت الان رو بگذرونم

ولی جدی خوشحالم واسه کاری که ح پیدا کرده خدایا شکرت ازت ممنونم

به انرژی مثبت برای پیدا کردن کار نیازمندم دعا کنین

باید زندگی از این به بعد با آرامش من پیش بره

نذارم چیزی به هم بریزه منو به آسونی

کنترل بیشتری روی خودم داشته باشم

وای خیلی خوشحالم برای کار ح

من باید زندگی رو شروع کنم 

باید یاد بگیرم در هر شرایطی خوب و شاد باشم و آرامش برای خودم و ح درست کنم

ای بابا بس کن دیگه دختر

پس کی می خوای زندگی رو شروع کنی

بس کن غصه خوردن رو دیگه

از امروز زندگی کن

غصه ها رو بنداز اونور

اخمهاتو باز کن

یه کم خوش اخلاق باش

نه الکی و ژست

واقعی و از ته دل

سالمی ظاهرت خوبه هزار و یک نعمت برای شاد بودن داری

بس کن دیگه 

حالم ازت داره به هم می خوره

همیشه نالان و غمناک و مضطرب

اه اه اه !

دل رحمی ح

امروز صبح ب بک 

تلفن برای پیگیری کار من

مهربونی واقعیش



خدایا من چرا اینها رو یادم میره

من چرا وقت عصبانیت کل خوبیهایی رو که تو این سه سال بهم کرده فراموش می کنم

چرا مثل گربه کوره رفتار می کنم

من که می دونم دوستم داره

من که می دونم آدم خوبیه و اهل زندگی 

من که می دونم مرام داره

پس چرا دستی دستی دارم از دست میدمش؟

چرا وقتی هر دو آدمهای پرتلاش و با پشتکار و مستقلی هستیم

وفتی هر دو آدمهای خوبی هستیم

وقتی هر دو همدیگرو دوست داریم

چرا من باید همه چیزو خراب کنم و بعد یه عمر حسرت بخورم؟؟؟

چرا من آروم و قرار نمی گیرم؟

چرا مثل دختر بچه ها رفتار می کنم وقتی دو روز معمولی باهام حرف بزنه

بعد از این همه امتحان پس دادن یکی بیاد به من بگه من چه مرگیم می شه



اونقدر به جدا شدن از اولش فکر کردم

اونقدر فوکوس کردم رو این مسئله که دیگه داره عملی می شه

کی می خوام آدم شم؟؟؟

کی می خوام مثل یه آدم عاقل زندگی کنم؟

مثل یه آدم بزرگسال کی می خوام بشم ؟؟