امروز عصر دوستم که دوازده سال از من کوچیکتره و من حس نمی کنم این اختلاف سن رو اومد خونمون نشستیم با هم فیلم ایرانی دیدیم
بعدم با هم رفتیم خونه ی م اینا شام ف م هم بودن و خوش گذشت گفتیم و خندیدیم و بعدم من ن رو رسوندم خونه چون مامانش اینها گفتن باید تا ده شب خونه باشی دوباره برگشتم خونه م و با بچه ها نشستیم ورق بازی کردیم
خوش گذشت در کل
اومدم خونه و دیدم دو تا دوست صمیمی های ایرانم برام ایمیل زدن با خواهر جونم کلی ذوق کردم و براشون کلی نوشتم البته دروغ گفتم برای خواهرم از همه بیشتر نوشتم آخه عاشقشم خوب بایدم زیاد بنویسم
امروز روز خوبی بود
به امید روزهای خیلی خیلی بهتر